پارسایی را بر کنار دریا دیدم که زخم پلیگ برداشته و به هیچ دارویی خوب نمی شد. مدت ها گذشت و شکر خدای عز و جل علی الدوام می گفت.
از او پرسیدند : شکر چه می گویی؟
گفت : شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
گـر مـرا زار به کـشـتـن دهــد آن یــار عــزیز تـا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گویم از بنده ی مسکین چه گنه صادر شد کــو دل آزرده شــد از من غم آنم باشد
گلستان سعدی