یکی از حکما پسرش را نهی می کرد از زیاد خوردن و می گفت: سیری مردم را رنجور کند.
پسر گفت: ای پدر! گرسنگی خلق را بکشد، نشنیده ای که طریفان گفته اند به سیری مردن به که گرسنگی بردن؟
ادامه مطلب.......
پدر گفت: اندازه نگه دار، کلو واشربوا و لا تسرفوا
نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف جانت بر آید
با آنکه در وجود طعام است عیش نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود
رنجوری را گفتند: دلت چه خواهد؟
گفت: آن که دلم هیچ نخواهد!
معده چو کج گشت و شکم درد خواست
سور ندارد همه اسباب راست
گلستان سعدی