loading...
مجله ی اینترنتی صلوات
عباس بازدید : 1568 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

حکایتپادشاهی دستور داد پارسایی را به در بار بیاورند. ابتدا نمی آمد و بعد از اصرار بسیار برای ساعتی به دربار آمد. پادشاه دستور داد تا غذا و نعمت بسار آوردندو سپس به او گفت که بیاید واز غذا بخورد.

پارسا که نمی دانست پول این غذا ها حرام است یا نیست از خوردن آن اکراه داشت و لب به آن غذا ها و نعمات نزد.

پادشاه گفت:ای پارسا تو که از این غذا نمی خوری چون می ترسی از پول حرام بوده یا نه پس آیا هیچ وقت شده که خدا را فراموش کنی؟

پارسا گفت:بله هر وقت که شما را بیاد بیاورم!!!!!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 917
  • کل نظرات : 407
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 140
  • آی پی امروز : 216
  • آی پی دیروز : 259
  • بازدید امروز : 1,021
  • باردید دیروز : 832
  • گوگل امروز : 50
  • گوگل دیروز : 55
  • بازدید هفته : 4,910
  • بازدید ماه : 13,304
  • بازدید سال : 81,524
  • بازدید کلی : 7,302,985