loading...
مجله ی اینترنتی صلوات
عباس بازدید : 1630 جمعه 08 آذر 1392 نظرات (0)
روزی حسن بصری در برابر انبوهی از جمعیت در منا مشغول سخنرانی بود و امام زین العابدین (ع) از آنجا عبور می‌كرد، وقتی كه این منظره را دیدند كمی ایستادند و فرمودند:
مقداری سكوت كن.
سپس حسن بصری ساکت شد.
امام (ع) فرمود:
كردار خودت، بین خود و خدا، طوری هست كه اگر فردا مرگ به سراغ تو آید، از عمل خود راضی باشی؟
حسن بصری گفت:نه!
امام (ع) فرمود :
آیا تصمیم داری كردار كنونی خود را ترك كنی و كرداری پیش گیری كه برای مرگ مورد پسند باشد؟

حسن بصری كمی سرش را پائین انداخت، سپس سر برداشت و گفت:
با زبان می‌گویم تصمیم دارم ولی بدون حقیقت است.
امام (ع) فرمود :
آیا امید داری كه پیامبری پس از محمد (ص) بیاید و تو با پیروی او سعادتمند شوی؟
حسن بصری: نه!
امام (ع) فرمود : آیا امید داری كه جهان دیگری وجود داشته باشد، كه در آنجا به مسئولیت‌های خود عمل كنی؟
حسن بصری: نه.
امام (ع) فرمود:
آیا كسی را دیده‌ای كه با داشتن كمترین شعور حال تو را برای خویش بپسندد؟
تو با اعتراف خودت در حالی به سر می‌بری كه از آن راضی نیستی و تصمیم انتقال از این حال را هم نداری و به پیامبری دیگر و جهانی جز این جهان برای عمل امیدوار نیستی آن وقت با این وضع اسف انگیز كه خود داری مشغول وعظ و نصیحت دیگرانی؟
منطق نیرومند امام چنان این سخنور زبردست را كوبید، كه دیگر نتوانست چیزی بگوید. همین كه امام (ع) از آنها دور شد، حسن بصری پرسید:
این كه بود؟
گفتند: این علی بن الحسین(ع) بود.
حسن بصری گفت:
حقاً او از خاندان علم و دانش است.
پس از این رسوائی، دیگر ندیدند كه حسن بصری مردم را موعظه كند.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 917
  • کل نظرات : 407
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 140
  • آی پی امروز : 216
  • آی پی دیروز : 259
  • بازدید امروز : 1,029
  • باردید دیروز : 832
  • گوگل امروز : 50
  • گوگل دیروز : 55
  • بازدید هفته : 4,918
  • بازدید ماه : 13,312
  • بازدید سال : 81,532
  • بازدید کلی : 7,302,993